سلامم را مینویسم که زحمت گشودن لبهایت را از روی اجبار نبینم:
تو یک داور بمان من مینویسم شاید هم نوشتن برای تو خطا باشد اما هر چقدر بزرگ باشد به پای خطای سرنوشت نمیرسد چرا هیچ داوری خطای سرنوشت را ندید؟
شاید داورها هم با سرنوشت آشنا هستند از آنها دوری میکنم چرا که او گفت: با ما هرچه کرد آن آشنا کرد.
لطفا غریبه بمان!! برای خطا کردن فرصتی نیست تنها برای شناختن و ساختن اندک فرصتی باقی است بهتر نیست در این فرصت کوتاه در عین اسارت رها باشیم یا در عین رهایی مبتلا؟!
یا شاید بهتر است که سفر کنیم به شهر شادی هایی که هنوز متولد نشده اند
گرچه به قول حافظ: شرط اول آن است که مجنون باشی شاید توشه ی ما برای سفر کافی نیست شاید اشتباه این بود که جای نگاه و گناه را تشخیص نمیدهیم شاید انتخاب نوعی اظطراب است و شاید اظطراب هم بخشی از انتخاب
البته درستی این جمله را باید از هم بپرسیم گرچه مردم عصر ما پرسشهایشان را هم گم کرده اند پس چگونه میتوان از آنها انتظار داشت که درستی این جمله را تشخیص دهند البته ما هم بهتر از آنها نمیشویم!!! بهتر است بهترین کلمات را جا به جا نوشت! شاید از دروغ هایمان کم شود برای بهتر بودن کاش میشد از همین حالا به تو گفت:
ولی من تصور میکنم تا وقتی که برای قربانی شدن آماده نیستی به زبان آوردن فدایت شوم دروغی محض است مثل تموم دروغهایی که تا به حال به هم گفته ایم دروغی مثل تولد...
راستی تو بر این گمان نیستی که اگر ما روزی تولدی نداشتیم بهتر بود؟ بهتر نبود روز تولدمان واقعا روز تولدمان باشد؟ حالا گاهی گمش میکنیم شاید دلت شور هیچ چیزی را نزند حتی تولدت!!! در این صورت بهتر است بگویم خوش به حال دل بی دلواپست راستی این تو نبودی که قانون جدائی را تصویب کردی!
جدائی اول قانون نبود تنها تبصره ای کوچک لای تقویم یک انسان شکست خورده از عشق بود من نمیدونم چطور چشم تو به تقویم اون در به در افتاد اما مهم نیست این مهم نیست از اون مهم نیست هایی هستش که خیلی مهمه!!!
خواهشا مراقب جدائیمون باش/ مراقب دلهایی که هنوز شکسته نشدند و میشوند/ مراقب هم پاهایی که خودت را به خاطر خودشان میخواهند نه به خاطر خودت ولی اگر تو بخواهی من درباره هم سفرت چیزی نمیگم اونقدر صبر میکنم تا.....
تو یه قاضی و من یه متهم و خدا هم یه شاهد اون بالا، بگذریم، میترسم روزی از همه چیز بگذریم حتی گذشتن از اون چیزی که در محضر حضرت عشق گناهی است نا بخشودنی...
حرفهایم را بگذار به حساب نایابی دل خوش گرچه به گفته سهراب: دل خوش سیری چند؟؟؟
نمیدونم با چه جراتی اینارو برات مینویسم اما اینو خوب میدونم همون جور که نیمی از عشق شهامت گفتن هاست، نیم دیگر آن هم شهامت اعتراف برای بیان دلایل نگفتن هاست...
محبت از دلیل ها نیست صحبت از عصر آنها نیست که چند ساعت طولانی دوستی را با دو دقیقه جدائی برابر میکنند عصر آنهایی که عشق را معامله میدانند
البته اگر تو هم تایید میکنی باید بگم:
به خدا عشق معامله بدی است که در آن زندگیت را به قیمت هیچ میبخشی آخر سر هم چیزی به نام اعتماد را از تو میگیرند تا شاید خلاصت کنند اما دریغ از جرعه ای رهایی، دریغ از تمام کردن.
حرف از تمام کردن نیست حرف از علت تمام شدن است حرف از پایان دادن نیست حرف از چگونگی پایان ندادن است....
صحبت از عصر نگرانی های یک دقیقه تاخیر، عصر رقابت دلها، عصر خداحافظی هایی است که از سلام قشنگتر بود....
نمیدانم چرا بعضی از افراد تصور میکنند همیشه نامه را باید برای آنهایی نوشت که دورند بر خلاف عقیده من نامه را باید برای کسانی نوشت که به بهانه نزدیکی دورند کسانی که عاشق نزدیکی اند و سریع دور میشوند....
شاید تو راست مبگی!!! میدونم کارمون خیلی وقته از این حرفا گذشته یه وقتایی واسه حفظ یه چیزایی رفتنش بهتره و مردم میگن موندنش، یه کارایی رو باید بذازیم کنار اما چه جوری؟؟؟
تو این عصر بی مهری که روی هویت و فردیت آدم قیمت میذارن از من انتظار با تو بودن رو نداشته باش همیشه یه سوال از خودم میپرسم که تو چطور مثل هیچکس نیستی؟؟ تویی که قشنگترین لحظاتت رو فدای ساده ترین دقایقم کردی و هیچ نگفتی....
کاش میشد اسم تو رو نوشت اما اگه اسمتو بنویسم ادامه دادن نامه جرات میخواد البته من نباید برای تو بگم توئی که کلی مجهول و معادله حل نشده را ذوب کردی اما دلم میخواد بدونم دنیای بی رویای فردا دست کیه؟ آیا دست کم قرار هست به ما برسه یا نه؟
حالا روی ماهت رو با یه عشق عجیب از همین جا یعنی دورترین نزدیکی ات میبوسم و میسپرمت دست اونی که عشقت را به من سپرد.....
:: بازدید از این مطلب : 136
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1